-

 

بزرگمهر، به نوشیروان نوشت که خلق
ز شاه، خواهش امنیت و رفاه کنند
 
شهان اگر که به تعمیر مملکت کوشند
چه حاجت است که تعمیر بارگاه کنند
 
چرا کنند کم از دسترنج مسکینان
چرا به مظلمه، افزون بمال و جاه کنند
 
چو کج روی تو! نپویند دیگران ره راست
چو یک خطا ز تو بینند، صد گناه کنند
 
به لشکر خرد و رای و عدل و علم گرای
سپاه اهرمن، اندیشه زین سپاه کنند
 
جواب نامه‌ی مظلوم را، تو خویش فرست
بسا بود، که دبیرانت اشتباه کنند
 
زمام کار، بدست تو چون سپرد سپهر
به کار خلق، چرا دیگران نگاه کنند
 
اگر بدفتر حکام، ننگری یک روز
هزار دفتر انصاف را سیاه کنند
 
اگر که قاضی و مفتی شوند، سفله و دزد
دروغگو و بداندیش را گواه کنند
 
بسمع شه نرسانند حاسدان قوی
تظلمی که ضعیفان دادخواه کنند
 
بپوش چشم ز پندار و عُجب، کاین دو شریک
بر آن سراند، که تا فرصتی تباه کنند
 
چو جای خودشناسی، بحیله مدعیان
ترا ز اوج بلندی، به قعر چاه کنند
 
بترس ز آه ستمدیدگان، که در دل شب
نشسته‌اند که نفرین بپادشاه کنند
 
از آن شرار که روشن شود ز سوز دلی
به یک اشاره، دو صد کوه را چو کاه کنند
 
سند بدست سیه روزگار ظلم، بس است
صحیفه‌ای که در آن، ثبت اشک و آه کنند
 
چو شاه جور کند، خلق در امید نجات
همی حساب شب و روز و سال و ماه کنند
 
 
هزار دزد، کمین کرده‌اند بر سر راه
چنان مباش که بر موکب تو راه کنند
 
مخسب، تا که نپیچاند آسمانت گوش
چنین معامله را بهر انتباه کنند
 
تو، کیمیای بزرگی بجوی، بی‌خبران
بهل، که قصه ز خاصیت گیاه کنند

 


اثر: پروین اعتصامی


تاريخ : 17 / 5 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

ای دوست، دزد حاجب و دربان نمی‌شود
گرگ سیه درون، سگ چوپان نمی‌شود
ویرانه‌ی تن از چه ره آباد میکنی
معموره‌ی دلست که ویران نمی‌شود
 درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی
کاین جامه جامه‌ایست که خلقان نمی‌شود
 
دانش چو گوهریست که عمرش بود به
باید گران خرید که ارزان نمی‌شود
 روشندل آنکه بیم پراکندگیش نیست
 وز گردش زمانه پریشان نمی‌شود
 دریاست دهر، کشتی خویش استوار دار
 دریا تهی ز فتنه‌ی طوفان نمی‌شود
 دشواری حوادث هستی چو بنگری
جز در نقاب نیستی آسان نمی‌شود
 آن مکتبی که اهرمن بد منش گشود
 از بهر طفل روح دبستان نمی‌شود
 همت کن و به کاری ازین نیکتر گرای
 دکان آز بهر تو دکان نمی‌شود
 تا زاتش عناد تو گرمست دیگ جهل
 هرگز خرد بخوان تو مهمان نمی‌شود
 گر شمع صد هزار بود، شمع تن دلست
 تن گر هزار جلوه کند جان نمی‌شود
 تا دیده‌ات ز پرتو اخلاص روشن است
 انوار حق ز چشم تو پنهان نمی‌شود
 دزد طمع چو خاتم تدبیر ما ربود
 خندید و گفت: دیو سلیمان نمی‌شود
 افسانه‌ای که دست هوی مینویسدش
 دیباچه‌ی رساله‌ی ایمان نمی‌شود
 سرسبز آن درخت که از تیشه ایمن است
 فرخنده آن امید که حرمان نمی‌شود
 هر رهنورد را نبود پای راه شوق
 هر دست دست موسی عمران نمی‌شود
کشت دروغ، بار حقیقت نمیدهد
این خشک رود، چشمه‌ی حیوان نمی‌شود
جز در نخیل خوشه‌ی خرما کسی نیافت
جز بر خلیل، شعله گلستان نمی‌شود
کار آگهی که نور معانیش رهبرست
بازرگان رسته‌ی عنوان نمی‌شود
آز و هوی که راه بهر خانه کرد سوخت
از بهر خانه‌ی تو نگهبان نمی‌شود


اثر: پروین اعتصامی


تاريخ : 14 / 4 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت: ايدوست, اين پيراهن است, افسار نيست

گفت: مستي, زآن سبب افتان و خيزان مى روي
گفت: جرم راه رفتن نيست, ره هموار نيست

گفت, مى بايد تو را تا خانه قاضيبرم
گفت: رو صبح آي, قاضي نيمه شب بيدار نيست

گفت: نزديك است والي راسراي, آنجا شويم
گفت: والي از كجا در خانه خّمار نيست

گفت: تا داروغه راگوييم, در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست

گفت: ديناريبده پنهان و خود را وارهان
گفت: كار شرع,‌كار درهم و دينار نيست

گفت: از بهر غرامت,‌جامه‌ات بيرون كنم
گفت: پوسيده است, جز نقشي ز پود و تارنيست

گفت: آگه نيستي كز سر درافتادت كلاه
گفت: در سر عقل بايد, بى كلاهيعار نيست

گفت: می بسيار خوردي زآن چنين بى خود شدي
گفت: اي بيهوده گو, حرف كم و بسيار نيست

گفت: بايد حد زند هشيار مردم, مست را
گفت: هشياريبيار, اينجا كسي هشيار نيست


اثر: پروین اعتصامی


تاريخ : 14 / 4 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

روزی گــذشــت پــادشـهـی از گــذرگـهـی
فریاد شوق بر سـر هـر کوی و بـام خـاست
پرسید زان میـانـه یـکـی کـودکـی یـتـیـم
کاین تابناک چیست که بر فرق پادشاست؟
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که مـتـاعی گـرانـبـهـاسـت
نزدیک رفــت پـیرزنـی گـوژ پشت و گفت
این اشک دیده­ی مـن و خـون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبـانی فریفته است
این گرگ سال­هاست که با گله آشنـاسـت
آن پارسا که ده خرد و ملـک، رهـزن اسـت
آن پادشـا کـه مـال رعیـت خـورد گداسـت
بـر قـطـره­ی سرشـک یتیمـان نظـاره کـن
تا بنـگـری کـه روشنـی گـوهـر از کـجـاست
پرویـن به کجروان، سخن از راستی چه سود
کو آنچنان دلی کـه نـرنـجـد ز حـرف راسـت


اثر: پروین اعتصامی


تاريخ : 14 / 4 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی